نظرات ارسالي
+
بازهم روز ديدار آمد...تا فردا بيقرارم...بازم بشنوم وقت خداحافظي ميگي ..ميبينمت...آره ميبينمت اما چقدر دوري ...جسمت زير خروارها خاك..روحت تو كدوم آسمون خداست؟؟؟
تك انديش
94/2/9
طنين مهرستا
:'( :'(
ღೋاحرار
:'(
نگارستان خيال
لحظه ديدار نزديك است//
باز من ديوانه ام، مستم//
باز مي لرزد، دلم، دستم //
باز گويي در جهان ديگري هستم....مهدي اخوان ثالث
طنين مهرستا
باز گويي در جهان ديگري هستم....
+
آهاي آدمهاي خبيثي كه فقط تو فكر ضربه زدن به ديگرانيد...بترسيد...از آه دل مظلوم...از اشك بي گناه...از قهر خدا بترسيد...
طنين مهرستا
94/1/22
+
چه سخته چه سخته بشينم بي تو با چشماي گريون...فقط سكوت ميكنم شايد اينبار حرفم را بفهمي...
ترسم بي کس بميرم
93/11/2
+
دستانش را با گرمي نفسهاي بي رمقش گرم ميكرد نزديك 60سال داشت لباسهاي كهنه و پينه دارش برق چشمانم را سوزاند...با خودم گفتم يعني در اين دنيا هيچ كس را ندارد؟؟؟صدايش زدم گفتم گرسنه نيستي ؟لبخند تلخي زد تازه فهميدم سئوال احمقانه اي پرسيده ام ...برايش يك كاسه آش بردم...چشمهايش پر از اشك بود شايد خاطره اي برايش زنده شد؟/
.:Lida:.
93/11/2
+
نگاه كن به آسمان... امروز همان فرداي ديروز است...خورشيد اگرچه پشت حرير پرده ي ابر رخ پوشانده...هواي دلها سرد است...اما...يادت باشد خدا همان خدا همان خداي هميشگيست..مهربان بخشنده ودستگير...كمي به اطرافت نگاه كني لبخندش را ميبيني...خودم را ميگويم
ادعاي عشق وجود داره
93/10/24
+
امروز به ياد زماني كه تو اصفهان دانشجو بودم يه آهنگ از رضا روح پور رو گوش ميدادم كه منو برد به سالهاي بچه گي وقتي مادر بزرگم صبح زود براي نماز بيدار ميشد و خونه چه عطري ميگرفت...اين خونه با بانگ اذون..پا ميشد از خواب گرون ...عطر مناجات سحر ...مارو ميبرد به اسمون...@};-
سعيد عبدلي
93/10/23
ميون شهر رنگ به رنگ ...تو كوچه ي باريك و تنگ ...كنار يه چناره پير ...يه خونه بود خوب و قشنگ اين خونه گل تارو پود ديوارش از ياس كبود...پيرهن باغچه ش رنگ رنگ حوضشم پر از ماهي بود اون خونه حالا دلگيره شكسته و زمينگيره اگه به دادش نرسيم چن وقت ديگه ميميره اين خونه با بانگ اذون پاميشد از خواب گرون...عطر مناجان سحر ما رو ميبرد به آسمون...ياس اشك مادر بزرگ سجاده رو خوشبو ميكرد...وقتي سپيده ميرسيد
خاله اين آهنگو يادم مياد اما ندارمش برام ايميلش كن ...واقعا ياد اونروزا افتادم اگه همه ي آلبومشو داري برام بفرست فدايي داري خاله خوبم@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
+
سلام...چقدر سرد است نگاهت مثل اينروزهاي سرد دي ماه...نفسهايت يخزده...اما يادت باشد چشمت را كه ببندي از ته دل صدايش كني گرمي بوسه اش را بر وجودت حس خواهي كرد...خدا همين نزديكيهاست...
سعيد عبدلي
93/10/23
+
گاهي به كوچه باغ كودكيهايت سري بزن...شايد مرا آنجا جا گذاشته اي ...حالا كه بزرگ شده اي جوري نگاهم ميكني انگار تا به حال مرا نديده اي...سلام صبح سرد زمستونيتون پر از گرمي عشق..
طنين مهرستا
93/10/9
@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
+
چشم كه باز كني عمر ميگذره...مادر بزرگم ميگفت تو عالم بچه گي باور نداشتم اما الان16 ساله كه به رحمت خدا رفته...انگار همين ديروز بود
ادعاي عشق وجود داره
93/9/2
+
صبح كه ميشودبا خودم ميگويم امروز روز ديگريست...خورشيد تابنده تر است...آسمان زيباتر است...واي اگر اينروز من بي تو شب شود... بي ياد تو ...
سعيد عبدلي
93/8/18
+
يه بار هم كه خواستي حرف دلتو بهم بزني ...گفتي دوستت دارم اما...نميشد بگي ...اما دوستت دارم...
سعيد عبدلي
93/8/18
+
اينروزها دلگرفته تر از هميشه هستم تو كجاي اين همه دلتنگي پنهان شده اي...ببين وقت تنگ است فرصتي نمانده ديگر بيا تادرمن نفسي هست بيا...
پيام رهايي
93/8/17