علاقهمندي ها
+
*پايمردان با ريشه 02*
همه زندگي عباس دوران به يک طرف همين يه پاراگراف گوياي همه مردونگيشه
.
.
*“اگر هواپيما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مي آيم و هر گز تن به اسارت نخواهم داد ”*
.
.
براي آن «عباس» که در «دوران» ما به *علقمه* زد....
.
.
پيکر وي، بيست سال بعد در سال 1381 تکهاي از استخوان پا به ايران بازگشت که خانواده وي آن را در شيراز به خاک سپردند

جبهه مقاومت اسلامي
96/4/3
نشريه حضور ░
اللهم صل علي محمد ص و آل محمد ص و عجل فرجهم ....
ادعاي عشق وجود داره
اللهم صل علي محمد ص و آل محمد ص و عجل فرجهم
نشريه حضور ░
للهم صل علي محمد ص و آل محمد ص و عجل فرجهم ....
عشق صفا صميميت محبت
@};- اللهم صل علي محمد و آل محمد وعجل فرجهم@};-
+
بازهم روز ديدار آمد...تا فردا بيقرارم...بازم بشنوم وقت خداحافظي ميگي ..ميبينمت...آره ميبينمت اما چقدر دوري ...جسمت زير خروارها خاك..روحت تو كدوم آسمون خداست؟؟؟
تك انديش
94/2/9
+
آهاي آدمهاي خبيثي كه فقط تو فكر ضربه زدن به ديگرانيد...بترسيد...از آه دل مظلوم...از اشك بي گناه...از قهر خدا بترسيد...
طنين مهرستا
94/1/22
+
چه سخته چه سخته بشينم بي تو با چشماي گريون...فقط سكوت ميكنم شايد اينبار حرفم را بفهمي...
ترسم بي کس بميرم
93/11/2
+
دستانش را با گرمي نفسهاي بي رمقش گرم ميكرد نزديك 60سال داشت لباسهاي كهنه و پينه دارش برق چشمانم را سوزاند...با خودم گفتم يعني در اين دنيا هيچ كس را ندارد؟؟؟صدايش زدم گفتم گرسنه نيستي ؟لبخند تلخي زد تازه فهميدم سئوال احمقانه اي پرسيده ام ...برايش يك كاسه آش بردم...چشمهايش پر از اشك بود شايد خاطره اي برايش زنده شد؟/
.:Lida:.
93/11/2
+
خدايا مي دانم خالي از تقصير نيستم.اماميخواهم از اينکه مرا در هرحال دوست داري تشکر کنم..هميشه و در هر حال خدا را شکر کنيد...حتي درسخت ترين لحظات زندگيتان هميشه سعي کنيد شکر گذارپروردگار بزرگ باشيد...چراکه هرچه داريم از اوست......
*:.نرگس بانو.:*
93/10/24
+
نگاه كن به آسمان... امروز همان فرداي ديروز است...خورشيد اگرچه پشت حرير پرده ي ابر رخ پوشانده...هواي دلها سرد است...اما...يادت باشد خدا همان خدا همان خداي هميشگيست..مهربان بخشنده ودستگير...كمي به اطرافت نگاه كني لبخندش را ميبيني...خودم را ميگويم
ادعاي عشق وجود داره
93/10/24
+
امروز به ياد زماني كه تو اصفهان دانشجو بودم يه آهنگ از رضا روح پور رو گوش ميدادم كه منو برد به سالهاي بچه گي وقتي مادر بزرگم صبح زود براي نماز بيدار ميشد و خونه چه عطري ميگرفت...اين خونه با بانگ اذون..پا ميشد از خواب گرون ...عطر مناجات سحر ...مارو ميبرد به اسمون...@};-
سعيد عبدلي
93/10/23
ميون شهر رنگ به رنگ ...تو كوچه ي باريك و تنگ ...كنار يه چناره پير ...يه خونه بود خوب و قشنگ اين خونه گل تارو پود ديوارش از ياس كبود...پيرهن باغچه ش رنگ رنگ حوضشم پر از ماهي بود اون خونه حالا دلگيره شكسته و زمينگيره اگه به دادش نرسيم چن وقت ديگه ميميره اين خونه با بانگ اذون پاميشد از خواب گرون...عطر مناجان سحر ما رو ميبرد به آسمون...ياس اشك مادر بزرگ سجاده رو خوشبو ميكرد...وقتي سپيده ميرسيد
خاله اين آهنگو يادم مياد اما ندارمش برام ايميلش كن ...واقعا ياد اونروزا افتادم اگه همه ي آلبومشو داري برام بفرست فدايي داري خاله خوبم@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
+
سلام...چقدر سرد است نگاهت مثل اينروزهاي سرد دي ماه...نفسهايت يخزده...اما يادت باشد چشمت را كه ببندي از ته دل صدايش كني گرمي بوسه اش را بر وجودت حس خواهي كرد...خدا همين نزديكيهاست...
سعيد عبدلي
93/10/23
* راوندي *
93/9/2
واقعا متاسفم برا بعضي ها که اينقد بي احساسند..چقد آدم بايد پست باشه که پدر و مادر خود را رها کنه در خانه سالمندان
اين ها فکر ميکنن فقط تا وقتي که زنده هستن زندگي ميکنن نميدونن زندگي اصلي اون ها در اون دنياس و فقط در اين دنيا مسافرن که نهايت اين که سفرشون طول بکشه 100 ساله و جواب تمام کارهاشون حتي ريز ترينشونو ميبينن......